تبریک ٬ بهار رمضان می آید...

ماه نو مبارک !

بوی رمضان می آید .ماهی که دلتنگش بودیم از راه می رسد تا باز مستمان کند .

مست از نفخه ی روح بخش سحرهای مبارکش ، مست از رحمت بی پایانش .

ماهی که ما را هم قبای آسمان می کند و ردای نور بر سرمان می کشد .

ماهی که هنگام وداعش اشک دلتنگی ریختیم و بار سنگین فراقش را تحمل کردیم و می خواهیم در پناه آن تیرگی های دلمان را کنار گذاریم و در دل سحرهای عرفانی اش ستاره ها را بر شمریم و با زدودن زنگار قلبمان صدای ساز فرشته ها را بشنویم و از میکده ی الهی جرعه ای از بحر عشق را بچشیم .

شاید با گذشتن از دنیای ظلمت آشیان ،به مقامی برسیم که تجلی گاه حضور پروردگاراست

و چه جایی بهتر از این حضور ربانی..

ماه برکت ز آسمان می آید                     صوت خوش قرآن و اذان می آید

تبریک به مومنان عاشق پیشه                     تبریک بهار رمضان می آید

  ماهتون عسل !

 از همه ی شما دوستای گلم التماس دعای مخصوص دارم ٬

ان شاءالله که تو این مهمونی باشکوه الهی ٬ به همه ی آرزوهای قشنگتون برسین

در جوار امام مهربونی ها  آقاجون علی بن موسی الرضا (ع) نایب الزیاره ی همتون هستم  

۱ جعبه خرما و ۱۵۰ رزمنده روزه‌دار

تیرماه سال ۶۱ با ماه مبارک رمضان مصادف شده بود. من یک بسیجی کم سن و سال بودم و هنوز چهارده سالم تمام نشده بود که برای دومین بار به جبهه اعزام می‌شدم…..



محمدعلی قنبری از رزمندگان دفاع‌مقدس است که خلوص نیت و ایثار رزمنده‌ها را در قالب خاطره‌ای از ماه رمضان توصیف می‌کند.

وی می‌گوید: تیرماه سال ۶۱ با ماه مبارک رمضان مصادف شده بود. من یک بسیجی کم سن و سال بودم و هنوز چهارده سالم تمام نشده بود که برای دومین بار به جبهه اعزام می‌شدم.

ما را ابتدا به منطقه عملیاتی غرب «سرپل ذهاب محورتپه قلاویز» و بعد از گذشت چند هفت جهت عملیات، به منطقه جنوب کشور اعزام کردند. اولین گروه اعزامی از استان همدان به جنوب کشور بودیم به همین دلیل مورد بدرقه پورشور مردم قرار گرفتیم. بعد از اعزام به اهواز، گروه ما را که یک تیپ پیاده بودیم در یک دبیرستان اسکان دادند. دو سه شب اول که در شهر بودیم به خاطر اینکه به هوای گرم و شرجی جنوب عادت نداشتیم خیلی سخت گذشت. بعد از مدتی به منطقه عملیاتی شرق بصره اعزام شدیم. ما را در یک اردوگاه صحرایی که با چادر درست کرده بودند جهت توضیح فرماندهان و سردسته‌ها به مدت یک هفته نگه داشتند.

منطقه عملیاتی یک خاکریز ۸ کیلومتری بود که به شهر بصره تسلط داشت که با شدت و نیروی زیادی محافظت می‌شد. ساعت عملیات یک بامداد و با رمز «یا مهدی ادرکنی» بود. در آن شب بچه‌ها بعد از راز و نیاز و دعا با خدا به نیت پیروزی روزه مستحبی گرفتند. عملیات شروع شد و به یاری خداوند به خاکریز هجوم بردیم و دشمن را زمین‌گیر و خاکریز را به تصرف خود درآوردیم.


خدا می‌داند با وجود اینکه بعضی از بچه‌ها هنوز افطار نکرده بودند و تنها از آبی که در قمقمه داشتند خورده بودند ولی جعبه خرما به دست هر کس می‌رسید می‌گفت سیرم، و به نفر بعدی خود می‌داد و آخرین نفر جعبه خرما را دست نخورده به معاون فرمانده داد

سپیده صبح بود که دشمن با صدها تانک و نیروهای تازه نفس شروع به تک کرد. ۴۸ ساعت با دشمن درگیر بودیم تا اینکه نیروهای کمکی که از برادران اصفهانی بودند جایگزین ما شدند. بعد از ۴۸ ساعت درگیری خسته و گرسنه حدود نیمه شب بود که به اردوگاه رسیدیم. بنابراین از غذا و شام وحتی یک تکه نان هم خبری نبود به جز یک جعبه خرما که آن را به معاون فرمانده که از همه ما خسته‌تر بود،دادند.

فرمانده تیپ، برادر «چلوی»‌، شهید شده بود. معاون فرمانده همگی ما را که حدود ۱۴۰ یا ۱۵۰ نفر بودیم به خط کرد و گفت:‌ برادرانی که خیلی گرسنه هستند از این خرما بخورند و آنهایی که می‌توانند، تا فردا صبح تحمل کنند. خدا می‌داند با وجود اینکه بعضی از بچه‌ها هنوز افطار نکرده بودند و تنها از آبی که در قمقمه داشتند خورده بودند ولی جعبه خرما به دست هر کس می‌رسید می‌گفت سیرم، و به نفر بعدی خود می‌داد و آخرین نفر جعبه خرما را دست نخورده به معاون فرمانده داد.

همگی خسته و گرسنه و به یاد دوستان و همسنگران خود که در این عملیات با زبان روزه به کاروان شهدا، مجروحان و اسرا پیوسته بودند دعا و گریه کردیم.

روحشان شاد و یادشان گرامی