
کربلا همان یکی دو منطقه هم نیست ؛ به جهت مساحت!شهری کوچک با یک مرکز اصلی، همه چیز در کربلا دور حرمین شکل گرفته است و در طواف به دور آن… شاید این بارزترین شباهت میان کربلا و مکه باشد! همه چیز رو به سوی حرمین دارند.
تا چندی قبل که صدام حکومت می کرد، خبری نبود! یعنی نمی شد. چهل سالی بود که نمیشد.
آن قدر که جوانهای آن سالها پیری خود را هم پشت سرگذاشته بودند و بر دلشان مانده بود داغ این نشدن! جوان های این سالها هم هیچ خاطره ای نداشتند از آنچه در داستان ها برایشان می گفتند. آخر خفقان بود این چهل سال….
صدام که با خفت برداشته شد، گرچه به دست بدتر از خودش، اما کنارهمه ی مناقشات سیاسی و دعواهای جنگ، چیزی آرام آرام میان مردم عراق پیچید. سینه به سینه…. اربعین.
داغ پیرترها زنده شد و جوان ترها با دو چشم منتظر تا ببینند آن چه را که در داستان های مادربزرگ هاشان شنیده بودند.
محرم آمد. عراق بعد از چهل سالی دوباره سیاه پوش شد. کربلا غوغا بود اما؛ همه چشم ها، چشم انتظار اربعین بودند. زیارت اربعین ؛ یکی از پنج علامت شیعه……
***
هر سال خبرهای ضدو نقیضی به گوش می رسد. یکی می گوید هفت، دیگری ده، فرماندار کربلا اعلامیه می دهد که دوازده، محلی ها باور ندارند به کمتر از پانزده! دوازده میلیون زائر شیعه ! همه و همه در دو شبانه روز! شب اربعین را سعی می کنند در کربلا باشند روز اربعین، محشر به پا می کنند و شام اربعین می مانند و فردایش ناگهان شهر خالی می شود.
دوازده میلیون زائر بی هیچ امکاناتی، با لباس های خاکی، شب و روز را در شهر سپری می کنند. نه هتلی هست نه اگر هم مسافرخانه ای باشد، این ظرفیت را دارد که زائران حسین (ع) را جای دهد.
کربلا در این چند شب و روز ، شب و روز ندارد؛ نیمههای شبش از ظهر گرم ترست؛ از حرارت تن ها.
***
یک روزی را پیاده ای و چه قیامتی ست این یک روز…

پیرمردی عصا می زند و می ترسد که نرسد….
مادری بچه ی سه ساله اش را سوار جعبه نوشابه ای کرده و با تسمه ای می کشدش، چهارصد کیلومتر را گاهی، و بچه در تکان های جعبه غرق لذت ست…..
دسته ای دیوانگی می کنند گویا…..
یکی حیران مدام مقابل را می نگرد و بعد آستینش را به صورتش می کشد و این را تا شب هزار بار دیگر تکرار می کند
یکی قرآن به دست ، بلند بلند می خواند…
صداها همه گم اند، از بس همهمه است این دوازده میلیون را………
چقدر معلول، بی پا، شل، علیل و ناتوان می بینی که خود را می کشند تا نکند نرسند؛ فردا را… و یعضی شان یک ماهی زودتر راه میافتند…..
گم می کنی هزار بار، نه راه را، که خود را.
هزار بار از خودت منصرف می شوی وقتی می بینی همه از خودشان منصرف شده اند وقتی پا در راه گذاشته اند. ذوب میشوی در توده ی ملت!
ناگهان برمی گردی! این ها توده ی مردمی کمونیستی نیستند! این ها ملت نیستند. این ها امت ند. امت واحده ی اسلام.
شعار نمی دهم! این را به عینه می بینی...
بقيه در ادامه مطلب ...