تو در پشت پرچین آسمانی کدام معنویت پنهان شده ای که چشم مادی هیچ کبوتر اشتیاقی نمی تواند پیدایت کند؟!

تو بر سجاده ی کدام ابر نماز میخوانی که هر بار صاعقه ای آرزوی دیدارت را به آتش میکشد؟!

تو آیینه دار تجلی کدام صفت خداوندی که هماره در مرز میان ظهور و اختفا گام میزنی؟

تو چگونه آشکاری که دست دیدار هیچ چشمی به قامت بلند تو نمیرسد و چگونه پنهانی که همه ی وجود خبر از تو میدهد؟

یا صاحب الزمان  ادرکنی و لا تهلکنی

تو چگونه پنهانی که هر سحر گاه چراغ آویخته بر افق را تو روشن میکنی و به میانه ی آسمان میکشانی و هر غروب، سوی آن را تو کم میکنی و در پشت کوه ها می نشانی؟

تو چگونه پنهانی که حیات ما مرهون تنفس توست و آسمان بر دست های تو ایستاده است و زمین با گام های تو استوار مانده است.

تو چگونه پنهانی که ما تنهاییهامان را به تو اقتدا میکنیم و در سبحه جماعتمان رشته ی مودت تو را می یابیم؟

ما از آن به تمامی پنجره ها عشق میورزیم و بر آستانه همه ی درهای رو به افق سجده می بریم که روزی پنجره ای تصویر روشن تو را قاب خواهد کرد و دری پایبوس ظهور تو خواهد شد.

ما تنهایان و بی کسان عالم، بی قرار آن لحظه ایم که تو پشت به کعبه بسپاری و با بشارت آمدنت جهان را طراوت ببخشی.