مصاحبه با شهید
جاي جاي منطقه را گلوله باران كردند. كارشناسان ميگفتند حجمآتشي كه صدام روي منطقه چزابه و تپههاي نَبحِه، يعني همان مراكز اصلي مقاومت ما ريخت بعد از جنگ جهاني دوم در هيچ جاي دنيا سابقه نداشتهاست. با اين وجود نيروهاي ما به تپهها چسبيده بودند و تحت هيچ شرايطيحاضر به عقبنشيني نبودند شب هفدهم بهمن از خط نبحه گزارش دادند كه عراق حمله را شروع كرده. وضعيت نيرويي آنجا براي من نگرانكننده بود، نه نيروي كافي داشتيم و نه تجهيزات و مهمات لازم.
هرچه نيرو در ردههاي پشتيباني كننده داشتيم جمع كرديم، يك گروهان صد نفري آماده شد. در خطوط درگير هم پانصد نفر نيرو داشتيم.پانصد نفر نيرو در يك محور تدافعي گسترده كه حداقل هزار و دويست نيرو لازم داشت. چارهاي نبود گروهان را بسرعت به منطقة درگير فرستادم. خُب طبيعي بود زير آن آتش شديد تا به خط تماس ميرسيدند حتماً به يك سوم تقليل مييافتند. با اين حال لازم بود خط دفاعي تقويت شود. با سپاه سوسنگرد تماس گرفتم آن وقتها عزيز جعفري فرماندة آنجا بودند درخواست نيرو كردم و بعد هم براي يك جلسة اضطراري به سوسنگرد رفتم.برادر رشيد و حسن باقري هم آنجا بودند وقتي مرا ديدند گفتند: بعد از پيام تو دو گردان نيرو فرستاديم و قرار بر اين شده كه خودمان هم فردا صبح برويم آنجا.
مقداري از وضعيت خط و نحوة استقرار صحبت كرديم، قرار شد عليمرداني، چزابه را نگه دارد و من نبحه را، بعد از جلسه سريع به نبحه رفتم. حدفاصل چزابه و نبحه، رخنه ايجاد شده بود. اين رخنه را با نيروهاي ارتش پوشش داديم. برادران ارتش خوب مقاومت كردند، البته در بعضي جاها رخنه دوباره ايجاد شد و راه نفوذ براي دشمن باز شد. اما چون از جناحين بهمخاطره ميافتاد، ميترسيد پيشروي كند. دشمن براي وسعت رخنه روي نبحه فشار آورد. كمبود نيرو بالاخره تأثير خودش را گذاشت و نبحه به دست سربازان عراقي افتاد. نيروهاي دشمن روحيه گرفتند و تمام سعيشان رابراي تصرف چزابه به كار گرفتند. قبل از روشني هوا يعني نزديكهاي سحر نيروي كمكي رسيد. با هدايت منظم آتش خودي و هجوم نيروها از اطراف تپهها، ارتفاعات نبحه را پس گرفتيم و به يك موقعيت برتر رسيديم. حالاخيلي از مواضع دشمن زير ديد ما بود.
مواضع دشمن يكي پس از ديگري سقوط ميكرد، تا اينكه صدام مجبور به عقبنشيني شد. اگر اين اتفاق نميافتاد دشمن تا صبح روز بعد حتماً بستان را ميگرفت. تپههاي رملي نبحه مشرف بر تمام بستان بود. خيلي زود متوجه شديم كه دشمن عقبنشيني تاكتيكي كرده و فكرهاي تازهاي دارد.
هفت روز متوالي آتش ريخت. مقاومت سه ماهه، نيروها را واقعاً خستهكرده بود. نيروهاي جديد به منطقه آمدند. اما چون با وضعيت تپهها توجيه نبودند تلفات ميدادند. در حقيقت باز هم محور با همان نيروي قبلي حفظ ميشد. در تمام اين مدت ابتكار عمل دست دشمن بود. براي گرفتن ابتكار عمل از دست صدام لازم بود دست به يك ريسك بزنيم، اگر چه بسيار خطرناك بود اما ارزش داشت، در صورت موفقيت ديگر منفعل نبوديم.
عمليات امام علي (عليه السلام) را انجام داديم. قرار شد يك تعدادي از نيروهاي مااز حسينيه در عمق خاك دشمن عمل كنند و توجه دشمن را به خود جلبكنند. عمليات خوبي شد و موفقيتهاي چشمگيري هم داشت. محاسباتدشمن به هم ريخت. صدام منطقه را ترك كرد و تپههاي مقاومت نبحه ـچزابه، منطقة عرب كُلاً به دست ما افتاد و محور بستان از خطر نجات يافت.
هرچه نيرو در ردههاي پشتيباني كننده داشتيم جمع كرديم، يك گروهان صد نفري آماده شد. در خطوط درگير هم پانصد نفر نيرو داشتيم.پانصد نفر نيرو در يك محور تدافعي گسترده كه حداقل هزار و دويست نيرو لازم داشت. چارهاي نبود گروهان را بسرعت به منطقة درگير فرستادم. خُب طبيعي بود زير آن آتش شديد تا به خط تماس ميرسيدند حتماً به يك سوم تقليل مييافتند. با اين حال لازم بود خط دفاعي تقويت شود. با سپاه سوسنگرد تماس گرفتم آن وقتها عزيز جعفري فرماندة آنجا بودند درخواست نيرو كردم و بعد هم براي يك جلسة اضطراري به سوسنگرد رفتم.برادر رشيد و حسن باقري هم آنجا بودند وقتي مرا ديدند گفتند: بعد از پيام تو دو گردان نيرو فرستاديم و قرار بر اين شده كه خودمان هم فردا صبح برويم آنجا.
مقداري از وضعيت خط و نحوة استقرار صحبت كرديم، قرار شد عليمرداني، چزابه را نگه دارد و من نبحه را، بعد از جلسه سريع به نبحه رفتم. حدفاصل چزابه و نبحه، رخنه ايجاد شده بود. اين رخنه را با نيروهاي ارتش پوشش داديم. برادران ارتش خوب مقاومت كردند، البته در بعضي جاها رخنه دوباره ايجاد شد و راه نفوذ براي دشمن باز شد. اما چون از جناحين بهمخاطره ميافتاد، ميترسيد پيشروي كند. دشمن براي وسعت رخنه روي نبحه فشار آورد. كمبود نيرو بالاخره تأثير خودش را گذاشت و نبحه به دست سربازان عراقي افتاد. نيروهاي دشمن روحيه گرفتند و تمام سعيشان رابراي تصرف چزابه به كار گرفتند. قبل از روشني هوا يعني نزديكهاي سحر نيروي كمكي رسيد. با هدايت منظم آتش خودي و هجوم نيروها از اطراف تپهها، ارتفاعات نبحه را پس گرفتيم و به يك موقعيت برتر رسيديم. حالاخيلي از مواضع دشمن زير ديد ما بود.
مواضع دشمن يكي پس از ديگري سقوط ميكرد، تا اينكه صدام مجبور به عقبنشيني شد. اگر اين اتفاق نميافتاد دشمن تا صبح روز بعد حتماً بستان را ميگرفت. تپههاي رملي نبحه مشرف بر تمام بستان بود. خيلي زود متوجه شديم كه دشمن عقبنشيني تاكتيكي كرده و فكرهاي تازهاي دارد.
هفت روز متوالي آتش ريخت. مقاومت سه ماهه، نيروها را واقعاً خستهكرده بود. نيروهاي جديد به منطقه آمدند. اما چون با وضعيت تپهها توجيه نبودند تلفات ميدادند. در حقيقت باز هم محور با همان نيروي قبلي حفظ ميشد. در تمام اين مدت ابتكار عمل دست دشمن بود. براي گرفتن ابتكار عمل از دست صدام لازم بود دست به يك ريسك بزنيم، اگر چه بسيار خطرناك بود اما ارزش داشت، در صورت موفقيت ديگر منفعل نبوديم.
عمليات امام علي (عليه السلام) را انجام داديم. قرار شد يك تعدادي از نيروهاي مااز حسينيه در عمق خاك دشمن عمل كنند و توجه دشمن را به خود جلبكنند. عمليات خوبي شد و موفقيتهاي چشمگيري هم داشت. محاسباتدشمن به هم ريخت. صدام منطقه را ترك كرد و تپههاي مقاومت نبحه ـچزابه، منطقة عرب كُلاً به دست ما افتاد و محور بستان از خطر نجات يافت.
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۸ ساعت 21:9 توسط چشم انتظار ...
|
چون آينه رو سفيد بايد شد و رفت